محل تبلیغات شما

دل نوشته های یک عدد خیار



خیلی وقته پست جدید نزاشتم و اصلا سر نزده بودم به وبلاگم نمیدونم کسی هنوز اینجا هست اینجا رو میخونه یا نه 
از اولش اینجا رو برا دلم مینوشتم از این به بعدم برا دلم مینویسم 
تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد بزرگتر شدم تجربم بیشتر شد سبک زندگیم عوض شد سخت و محکم تر شدم روز به روز دارم قوی تر و سرد و بی روح تر میشم  کمتر در مقابل اشتباهات ادما میبخشمشون ولی دیه اون ادمو میزارم کنار و دیگه اون ادم برام ادم قبلی نمیشه  وقتم برام ارزشمند تر شده بیشتر خودمو دوست دارم دیگه برا هرکسی وقت نمیزارم و اعصابم نمیکشه با ادمایی که برام سودی ندارن و مزخرفن و عادین وقت بزارم دوست دارم با ادمای خاص و موفق باشم و حرف بزنم  دوست دارم یه ادم‌موفق بشم 
دارم زبان فرانسوی یاد میگیرم  
میخوام بترم 
میخوام موفق شم

۱- هر هفته یک کتاب بخونیم 
۲- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم 
۳- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم 
۴- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم 
۵- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم
۶- هر روز ده دقیقه نیایش یا مدیتیشن کنیم 
۷- هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم 
۸- هر روز صبح زودتر بیدار شیم
۹- هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو خوبتر کنیم 
۱۰- تیکه کلام های نامناسبمون رو از صحبت هامون حذف  کنیم.
تا حالا نشده بود این جور با تموم پوست و استخونم درک کنم که برای خدا زندگی کردن و کارهات رو با نیت خیر انجام دادن یعنی چی 
میدونی چیه من الان نسبت به چند وقت پیشم خیلی فرق کردم خیلی از لحاظ عمل کردن به احکام و فرامین دینی ضعیف شدم جوری که فقط از اون همه کارها و حس و اعتقاداتم و باورام فقط ۱۰ درصدشون قلبا برام باقی موندن و بقیه اشون و به باد رفتن ولی حالا که انقدر از دین و خدا و پیغمبر فاصله گرفتم الان دارم میفهمم چقدر تک تک چیزایی کهدحتی شاید ادم فکرشم نکنه چقدر میتونه ارزشمند باشه و تبعات و تاثیرات مثبتی رو خودت ،اطرافیانت، و جهان پیرامون و درنهایت دنیا و اخرتت بزاره دنیا که میگم منطورم اینکه یه ادم میتونه توانایی اینو داشته باشه که حتی شده با یه هشتک دنیا رو ت بده 
همه ی ما ادم های بزرگی هستیم تک تکمون هر فرد به تنهایی کلی قابلیت داره که ممکن بعد ۸۰ سال زندگی ندونه و با خودش ببره زیر خاک پس بیا گوهر درونمون رو پیدا کنیم 
ما یعنی من ، تو ، و مفهموم اجتماع و باهم بودن یه چیز خیلی کلییه که کلی عملکرد ها و مفاهیم تازه توش معنا میگیره وقتی از یه نفر فراتر میری و قبول میکنی که یکی دیگه رو کنار خودت بپذیری و باهاش زمان بگذرونی باید قبول کنی که بخشی از تو برای اونه و باید یاد بگیری از خود گذشتگی رو ایثارو فدا کاریو حالا ممکن بگی نه کی گفته حتما اینجوره  ولی من میگم اجتماعی پایدار نمیمونه مگر با داشتن چنین فاکتور هایی و اینکه برای تک تک افراد یک سودی داشته باشه 
یعنی چی حالا؟ مگه میشه تضمین کرد هرکاری کنی سود دلشته باشه حتی اگه به ظاهر ضرر کرده باشی 
من میگم میشه وقتی غرق در علاقه ات بشی و با دلت یه کاریو انجام بدی، حتی اگه بعدش ثمری نداشته باشه برات تو از خودت راضی که حداقل به خواسته ی قلبیت گوش دادی و انجامش دادی حالا چیجور میشه کنار این که به خواسته ی قلبی عملکردی هم سود ببری ؟؟؟!
من فکر میکنم اگه کاری که میکنی قبلش رضای خدا رو در نظر بگیری و ببینی خدا راضی هست یا نه ! و نیتت برای اون باشه اگه تو دنیا چیزی گیرت نیاد خداقل تو اخرت نباختی یه چیزی پس انداز برا اون ور داری 
خب حالا چرا اصلا رضای خدا؟؟؟
چون خدا هیچ وقت بد بنده هاشو نمیخواد اگه تو کاریو برای خدا انجام میدی که سودی داره برات پس برای بقیه یی بنده ها ام سود داره نداشته باشه ضرر نداده ولی اگه فقط خودتو در نظر بگیری ممکن به بقیه  ضرر بزنی 
حالا حرفم اینه و تاکیدم رو احتماع و خودمون و بقیه اس اگه بقیه اوکی باشن پس دنیا گلستون میشه 
میخوام راجب حرفی که اولین پاراگراف زدم ادامه بدم یعنی غرق شدن در خدا و انجام کارهای خیر 
به نظرم اگه کارهارو بناشون رو در خیر رسوندن به بنده ی خدا بزاری هم خودت سود میکنی و ضرر نکردی هم بقیه پس با دست خودمون دنیامونو بهشت میکنیم اخرتمونم خدا خودش تضمین میکنه البته اگه نیتمون واقعا خیر باشه 
تو این مدت دیدم ادمایی رو که چقدر خالصانه و با وجودشون انگار که تو ذاتشون باشه به بقیه ام خیر برسونن ودلسوز باشن مثل فاطمه دوستم گکه هرچی از مرام و معرفتش بگم کم گفتم ولی دیدم چقدر با همه خوبه و خیر بقیه رو میخواد این برام یه ارزشه یه ارزش خیلی بزرگ 
صداقت و صفای دل جز مهم ترین معیار های انان های با خلوص و زلاله البته از دید منِ ۲۱ ساله 
.
تمام 
اگه اشتباه نکنم مثل یه آش شوله قلمکار قاطی پاتی نوشتم دلیلش اینکه یهو نصف شبی تو فرجه ها و این تایم محدودم این متن حاصل تراوشات ذهنیم در نصف شبِ
صاف تو چشمام نگاه کرد و هرچی تو دلش بود گفت.
لبخند زدم
لبخند زدم 
لبخند زدم 
و در نهایت به خاطر اینکه با تمام صداقت دیدگاهشو بیان کرد ازش تشکر کردم و تماااام .
ادما بعد اینکه حرف دلشونو میزنن یه نفس عمیق می کشن و راحت میشن 
نمیدونم این عادت خوبه یا بد میزارم هرکی هرچی دوست داره بگه کلا دوست ندارم حرفی تو دلی بمونه   حس غریبی بهم دست میده احساس میکنم غریبه ام.
اینم گذشت فهمیدم ادما باید برام اهمیت داشته باشن نمیفهمم این حجم از بی تفاوتی به اطرافیانم از کجا منشا میگیره همه چی خوب و عالی بود تا اینکه . و بعدش هیچ وقت اون ادم قبلی نشدم انگار خودم نخواستم که دیگه کسی رو ببینم تا نکنه یه وقت دویاره .
دردش استخوان شکن که هیچ روح ادمو تیکه تیکه مینه نابود میکنه و تو در تقلای زندگی کردن دست و پا میزنی .
کاش هیچ وقت .


همین الان یهویی تصمیم گرفتم اولین قدمو بردارم 
شاید به ذهنت برسه چون اولش نوشتم یهویی ممکن این تصمیم مقطعی باشه ولی  تمام تلاشمو میکنم همیشگی باشه میخواد یه فرهنگ درست رو اول برا خودم و بعد برا نسل های اینده و بعد خودم جاری کنم 
به خودم قول میدم که از این لحظه تا اخرین نفسی که میکشم غیبت نکنم و نزارم کسی جلوم غیبت کنه 
*اولین قانون انسانیت که تو اسلامم خیلی بهش اشاره شده اینکه هرچه برا خودت میخوای برای دیگری هم بخواه من دوست ندارم کسی پشت سرم غیبت کنه پس نباید غیبت کنم 
قانون دوم 
قبل اینکه حرفی رو بزنم خوب فکر کنم اگه خسته ام اصلا حرف نزنم 
قانون سوم دروغ نگم
قانون ۴: همیشه یه کاری کنم حال ودلم خوب شه مثلا به یه بچه مدرسه ای کیف و کفش بدم 
قانون ۵ *:دل امانتیه که خدا داده  قول میدم دلی رو نشکنم و برا شاد کردن دل ادما تلاش کنم 
این دل خیلی مهمه 
قانون ۶* : یادم رفت
میدونم که بالاخره یه روزی میای و میشی مرد خونم 
ولی نمیدونم کی کجا و چیجور میشی مرد زندگیم 
حتی اسمتم نمیدونم قیافتم نمیدونم چه شکلیه 
فقط ارزو میکنم انقدر دوست داشته باشیم همو و انقدر عاشق هم باشیم که نتونیم دوری همو تحمل کنیم و تا اخرین لحظه هر لحظه کنار هم باشیم و زندگی کنیم 
دلم میخواد ادم شوخی باشی بخندونیم باهم دیونه بازی دربیاریم و کلی کیف کنیم 
نمیدونم چند سالگی و چند وقت بعد میتونم زندگقمو با یکی تقسیم کمم 
امیدوارم قدر همو بدونیم 
الان که نیستی خیلی تنهام حوصله ایچ کسی و هیچ چیزی رو ندارم دوست داشتم بودی و الان خوش میگذروندیم 
دلم میخواد نحوه اشناییمون خاص باشه خیلی خاص 
دلم میخواد واقعا عاشق هم باشیم هم تو عاشق من باشی با تموم وجودت هم من عاشقت باشم از اشتباهات هم چشم بپوشونیم و گذشت داشته باشیم 
تو باید خیلی ادم خوش شانسی باشی که من قبول کردم تا باهات ازدواج کنم چون در حال حاضر خیلیا دوست دارن  با من ازدوام کنن ولی من از هیچ کسی خوشم نمیاد  هیچ کسی به دلم نمیشسنه یا یه مشکلی داره  
دلم میخواد الان بودی دلم الان شوهر میخواد خیلی سخته تنهایی البته خیلی ام سخت نیستا خدایی خوش میگذره کسی باهات کاری نداشته باشه و بیکار و علاف بچرخی و هرکاری دوست داری بکنی
امروز یکم اردیبهشته امروز حالم خیلی خوبه زندگیم عطر خیار سبز و تازه و خنک رو میده حالم خوبه چون کارهام رو انجام دادم و بالاخره بعد ۶ ۷ بار خوندن متن کتاب هنر ظریف بی خیالی  حدود ۵ صفحه بود  و بالاخزه تونستم بدون هیچ غلطی بخونم و موقع خوندن غرق متنش شده بودم  رو به اتمام برسونم اخه امشب نوبت منه که بخونم و تو رادیو فالگوش بزاریم احتمالا برجک دیگه از گروه بره میتونم بگم با رفتنش  دیگه اون شور گذشته رو نخواهد داشت گروهمون یعنی خیلیا به عشق اون فعالیت میکردندیگه اسم نمیبرم 
خلاصه بگذریم 
خونه مادرم دیشبم اینجا خوابیدم کلا بزعکس بچگیام 

میتونم بگم یکی از باوفا ترین رفیقام تو زندگیم م بوده 
شاید تعجب کنید ولی واقعا بوده 
تو تنهاییام تو ماقعیت های سخت زندگیم تو دیدار عشقام تو سفرام وقت امتحانای سختم وقت بی کسیام  وقت بی اعصابیام وقتی به خاطر عصبانیت و اعصاب داغونم که ناشی از هورمونام و افزایش پروژسترون استروژن بوود و همه ترکم میکردن ،این م بود که میومد و نور علی نور میشد
میخوام بگم‌یه سری از ادما ام شبیه ی ان یعنی میان ولی بی خبر از اینکه خودشون مسبب بی اعصابی ما ان 
خودشون زندگیمونو به گند میکشن و بعد در کنارمون میمونن و ادعای دایه عزیز تر از مادر میکنن 
احساس میکنم انقدر هم تند و تیز صحبت کردن به ی نامردیه و جفا در حق این دوست و یار همیشکی که گند زده به خوشیامون و مسبب ناخوشیامون شده ولی خب چه میشه کرد فعلا دیدگاه گندی دارم بهت دوست عزیزم مجبوریم همو تحمل کنیم خدایا ببخشید میدونم ناشکریه ولی من منظورم ناشکری نبود یه طنز تلخ و یه انتقاد از خودم بود که چرا دارم به همچین نعمت اسمونی که قراره توسط همین پروسه مادر شم رو به باد انتقاد گرفتم ولی خودت ببخش منو 


مروز روز ۱۶ ام ماه مبارک رمضان 
دامادمون رفته دوره و تا اخر عید فطر نمیاد مامانینا ام رفتن شهرستان و هرکی مشغول بدبختیای خودشه دایی در استانه طلاق و زندایی و دختر دایی جواب پسام هاشم نمیدن  و حسابی بهم ریخته مامان خونا مادر میره که بتونه بیشتر کنار دایی باشه بابا ام به خاطر وضع خیلی بد حاجاقا مجبوره بره خونه مادرجون و این حس بی قراریش رو درک میکنم  
خلاصه که پاشیدیم از هم نزدیک ده روز میشه که خوته خداهرمم و خوبه که کنار همیم ولی من عمیقا دل تنگ خانوادمم نمیدونم حکمت این جدایی چیه و واقعا حکمت این برهه چیه 
امروز بعد سحری درست لحظه ای که اذان صبح رو گفت حالم بهم خورد و هرچی خورده بودم بالا اوردم میدونی دقیقا قبلش داشتم به این فکر میکردم که اگه الان معدم خر شه و به چیزی که فکر میکنم عمل کنه باید چه خاکی بریزم رو سرم که دقیقا همون لحظه بالا اوردمو و هرچی فکر میکردم دونه دونه و با جزییات ریزش اتفاق افتاد 
من از بچگی این مدلی بودم پاسخ بدنم به استرس و اضطراب استفراغ بوده من همش تو استرسم بدون اینکه خودم متوجه باشم درس از جدایی و تنهایی یه حس دلتنگی عمیق ترس از تنهایی و همه چی  البته جدیدا چتد ساله میتونم بگم از زمان کنکور این اتفاق خیلی برام افتاده یعنی اینجور که من تحت یه تنش و استرس قرار میگیرم و سردرد شدیدی میاد سراغم و بعدش حالم بهم میخوره و دقیقا بالافاصه بعد از بالا اوردن سر دردم میخوابه واقعا نمیدونم این چه مدلشه
انگار بدنم عادت کرده و برا خودش یه راه حل پیدا کرده که اگه حالم بهم بخوره سر دردم خوب میشه من کا میگم شرطی شده  (اینم شانس مایه)
خلاصه که از امروز میخوام رو چیزای خفن تر شرطی شم و بهشون فکر کنم  رو موفقیت رو دکتر شدن

سلام 
باز اومدم بنویسم این دفعه با یه کیسهپراز حرف رو دل مونده اومدم  وحرفامو میخوام بریزم  رو گود 
به خودم قول میدم بچه های بعد از بچه اولم رو هم به همون اندازه که بچه اولمو دوست دارم دوست داشته باشم 
من ادم خوبی نیستم درست 
من هیچ وقت بچه خوبی برای والدینم نبودم چمیدونن شایدم بودم ولی  اونها خواهرمو بیشتر از من دوست داشتن و دارن این چیزیه که خیلیا میدونن 
من از بچگی از این قضیه رنج میبردم و واقعا به معنای واقعی کلمه عذاب میکشیدم ولی الان برام اون قدرا مهم نیست فقط انقدر از رفتار بچگونه و تبعیض واضحشون تعجب میکنم که خدا میدونه از من که گذشت امیدوارم مامانم اون دنیا جواب برای ناخق بودن طرفداریاش داشته باشه 
مثال واضحش امشب بود یه مدت دامادمون رفته دوره و من خواهرم باهمیم و مادر و پدرم شهرستان از پشت تلفن که داشتم با مامی حرف میزدم خواهرم اذیتم میکرد میگم مامان این منو اذیت میکنه میگه تقصیر توعه ت  اذیتش میکنی  اون بزرگتره احترامش واجبه احترامشو نگهدار 
هیچی دیگه نگفتم گفتم باشه خدافظ 
همیشه اینجور بوده از وقتی یادمه طرفداریشو میکردن و اخرشم همه کاسه کوزه ها سر من بدبخت میشکست 
من که حلالشون نمیکنم 
ولی از طرفی از یه طرفم میگم والدینمن باید ببخشمشون اونا نمیفهمن  من باید بزرگواری کنم 
اینجور فکر میکنم که مثلا من قرار بوده بچه پرورشگاهی بشم و لطف خدا شامل حالم شده و منو به این خانواده بخشیده بنابراین باید خدارو شاکر باشم و به از خانوادم تشکر کتم به خاطر اینکه منو بزرگ کردن و برام زحمت کشیدن 
این اتفاقا درسته روحمو خدشه دار کرده ولی عوضش یاد گرفتم رو پای خودم وایستم و مستقل باشم و خیلی دلبسته خانوادم نباشم من خیلی قوی شدم خیلی پوست کلف تر از خواهرمم 
این خیلی نعمت بزرگیه امیدورم خدا عوض این فرق و کم توجهی رو بده بهم 
وآماااااا
من یه ادم کاملا منطقی شدم نه تنها به عشق و ازدواح و عاشقی فکر نمیکنم بلکه حتی دلم ننیخواد مطلب مربطت بخونم یا حتی بهش فکر کنم هر وقت اتفاقی میوفته یا چیزی میبینم که منو یاد ازدواج میندازه بالاقپفاصه ازش فرار میکنم  حس عشق درونم مرده 
من یه ادم بی حسم بی عشق 
هیچ وقت یه آدمو عاشق خودتون نکنید که بعدش بزارید بدون هیچ حرفی برید 
اون قدر شجاعت داشته باشید که مای حرفی که زدید بایستید و مرد و مردونه خداحافظی کنیم یا حداقل رضایت بگیرید و یه جوری دو طرفه تمومش کنید 

من درسته شبا سر نماز شب برا تک تک اونایی که یه زمانی تو زندگیم بودن و دوستامو اشناها دعا میکنم ولی نمیدونم چرا احساس میکنم نمیتونم یکی رو ببخشم اونم کسی بود که باعث شد برای همیشه عشق رو ببوسم و بزارم کنار بله سین  ین بانی و باعثش بود با اصرار اومد و یکهو رفت بدون هیچ حرفی تو سکوت   حتی نرفت موند ولی سکوت کرد یهو ساکت شد یهو سایلنت شد و منو با کلی حس گیج و  سرگردان رها کرد 
من به تودم ظلم کزدم ظلم کردم چون نمیخواستم قلب یه ادمو بشم ولی نمیدونستم قلب خودم میکشنه و روح و احساسم از بین میره و  اون  ادم خیلی بی تفاوت انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده به زندگیش ادامه میده من نمیتونم اون رو ببخشم تا وقتی نتونم عاشق شم دوباره هرز نمیبخشمش
امیدوارم بره بمیره
خدایا من ازت کمک خواستم بهت گفتم هما چیزو میسپارم به خودت چرا پس ارائه امون اینجور شد 
خدایا چرا هفچ دلخوشی تو دنیا ندارم چرا هیچ عشقی نیتس چرا حالم خوب نیست
چرا همش دلتنگم 
حوله ندارم استادمون گیر داده بود درجه بریکس و پی اچ و پکتین رو چرا نگفتی 
خدایا خستم خدایا نمیخوام ناشکری بکنم ولی هیچ دلخوشی تدارم این روزا
انگار منتظرم یکی بیاد و حالمو خوب کنه
خدایا هیچ همسن و سالی ندارم 
خدایا حال دلم خوب نیست ازت عشق و علاقه و حال خوب میخوام تو زندگی 
عشق کنم با همه چی و به همه عق و محبت بدم 
خدایا دلم گرفته 
خدایا حال دلم خوب نیست خوب نیست خوب نیست 
اگه فقط تو خدایی حال دلمو خوب کن همیشه 
خدایا ولی من ارت انتظار داشتم بهت توکل کردم نتیجه خوبی بگیرم هرچند ته دلم یه چیزی بهم میگفت که بیخوده 
درسته ازت اعجاز زیاد دیدم تو توکل ولی خب قربونت بشم چرا این اینجور شد؟ حکمتش چیه؟ 

با یه گروه خشک یه ارایه ی خشک 
داشتم حرص میخوردم چرا اینا مطالبو اینجور دراوردن و الو بل ولی یه لحظه به نتیجه جالب رسیدم که وقتی دلم به کار نباشه نمیرم دنبال مطلب خودم و بهانه گیری و کنار کشیدن هست  
ادم باید وقتی یه کاری رو مسئولیتش رو می پذیره که انجام بده دل بده به کار  و کار به دلش بچسبه نمیدونم هرچیه یه طوری باشه که با دل و جون انجامش ببده نه اینکه چون انقدر دلسرد بودم که حتی نرفتم دنبال مطلبش تا برای پکتین بیشتر مطلب دربیارم 

سلام خدا 
خیلی دلم برات تنگ شده هم من هم خودت میدونیم که من به جز تو یاور و یار و تکیه گاهی ندارم خدایا کمکم کن میدونم که خانواده نعمتی اند که تو دادی بهم کمکم کن خدا
خدایا خیلی دلم تنگ میشه رو زمین خیلی حس تنهایی میکنم واقعا احساس میکنم جز تو کسی رو ندارم این خیلی یز خوبیه چون من جز تو توکل ندارم خدایا کمکم کن احساس میکنم غریزم نیاز داره که نیاز هاش برطرف بشه و از طرفی ام واقعا احساس مسکنم هنوز امادگیشو ندارم 
خدایا خودت کمکم کن حال عشقو عاشقیم اصلا خوب نیست 
 درسته جز تو یاوری نییت ولی نمیدونم چرا انقدر شاخکای ِرایزم فعال شدن 
خدایا نوکرتم 
فردا صبح ارایه دارم خودت کمکم کن

حس بدی دارم احساس میکنم خیلی کوتاه اومدم احساس بدی دارم احساس میکنم ازم سو استفاهوه شده احساس میکنم کوهی از استعدادم ولی نمیدونم چه طور میتونم در جهت موثر استعداد هام رو شکوفا کنم 
چه طور؟ کارو بهم خیانت کرد و منو اروم کنار گذاشت چیز عجیب و غیر قابل پیش بینی هم نبود ولی
ولی چی 
ولی چیزیه که دوستش ندارم 
من دوست دارم کارم طرفدار داشته باشه ولب به چه قیمتی؟ 
من عشق میخوام من حال خوب میخوام ولی این چیزا ار لحظه و هرکجا همراه ادم نیست ادم باید خودش حال خودشو خوب کنه خودش کار کنه خودش عشق تولید کنه خودش عشق بورزه تا عشق دریافت کنه الانم باید بری بشینی مثل بچه ادم درستو بخونی تا برای امتحان فردات استرس نداشته باشی 
برو و بخون آقربونش 
با خوب خوندن و وقت گذاشتن عشق و به خودت هدیه کن کلی حال خوب بده به خودت و بقیه 
جایزه اتم ساعت ۹ و نیم سریال بچه مهندس تا ۹ و نیم تموم کن ایول

مجید اقا ازمون خواستگاری کرده ما تاحالا نه دیدیم همو  هیچ حسی بینمون  نیست عکسشو دیدم به زور از کوثر پرسیدن و گفت بهم که اسمش چیه 
نمیدونم چه اتفاقی میوفته 
راستش فقط استرس دارم امتحانامو نمیتونم بخونم 
این یا میشه یا نمیشه اگه بشه که خیر و برکنت اگه نشه یه ترم دیگه ام گند زدم به نمراتم 
دلم نمیتواد ازدواج کنم 
هیچ حسی ندارم  فقط دلم میخواد گریه کنم  من دختر این خوته تم دوست ندارم الکی عاشق شم دوست دارم واقعا عاشق هم باشیم دوست دارم کارش خفن باشه و درامدش بالا دوست دارم درکم کنه و پا به پام شیطونی کنه دوستم داته باشه و پایه همه شیطنتام باشه 
امشب شب امتحان روغن و من ۱۵ ص هنوز مونده خسته شدم حوصله درس توندن ندارم دلم میخواد بدونم اخرش چی میشه 
از طرف خانواده ها همه چی تموم شدس مثل اینکه ننه بابامون خییلی باهم جورن 
ولی برا منم مهمه که چیجور ادمیه ۹ سااااااااال ازم بزرگتره البته عکسش اینجور نشون نمیداد و مثل خودم بیبی فیسه ولی دوست دارم ته ریش داشته باشه من ته ریش دوست دارم  ای چشا قلب و خجالت 
هم دلم میخواد از سینگلی دربیام همم دلم میخواد که الکی ازدواج نکنم و واقعا عاشق هم باشیم بعد 
کی تضمین میکنا که ما عاشق هم میشیم؟ 
میترسم اگه به دلم نشینه چی؟ 
اگه من ازش خوشم بیاد ولی اون نیاد چی؟؟؟!
به جهنم یا میشه یا نمیشه اصلا فک کن مجیدی وجود تداره بشین درستو بخون بچه جان بیخیال پس فردا  امروزو زندگی کن 
میدونی چیا اخه ؟؟؟
عذاب وجدان دارم نکنا به خاطر من انقدر صبر کنن اخرشم اینجور شه؟ 
چیجور میشه؟ اینجور که بیاد و بعدش نپسندیم 
خب نپسندین اسمون به زمین نمیاد این همه ادم خواستگاری میرن اینم روش‌به جهنم بابا 
ایشالا هری خیره همون پیش میاد نگران نباش رفیق بسپارش به اوس کریم 
خدایا سپردم همه چیزو دست خودت خودمو خودشو و امتحاناتمم میسپرم بهت امتحان فردامم میسپرم بهت خودت میدونیو و خودت هرچی خیره پیش بیار برام مرسی 

امشب شب ازدواج حضرت علی و فاطمه اس
امروز صبح خانم نوروزی زنگ زد و گفت که پسرش میگه لازمه یه جلسه دیگه ام حرف بزنیم درمورد جزییات
وای انقدر خوشحال شدم وقتی زنگ زدن انگار نه انگار من بودم که تا دیشبش داشتم مبگفتم بچه ننه اس به درد زندگی نمیخوره تا مامانم زنگ زد و گفت که زنگ زدن حالم خوب شد ا این حال دپرسی بیرون اومدم زودی رفتم به فاطی گفتم گفت من مطمئن بودم باز راضی میشی باهاش حرف بزنیخاک تو یرم که انقدر سست عنصرم و ازدواجی 
هیچی دیگه اقا ما در موست خود نمیگنجیدیم تا شب تازه کلی یوال جدید دراوردم از نت خلاصه که حالم خوب خوب بود تا اینکه اوندیم خونه مادرجون زنگ زدم به مامانم ببینم فردا ساعت چند میشه ولی چون مادرجون خبر نداشت نشد حرف بزنیم و به کوثر گفتم که خبر بده ولی بعد کوثر گفت که مامان راست میگه دلش کنیه دلایل مزخرف بنی اسراییلی برام اورد که نگم براتون واقعا بی مغز تر از اینا ادم ندیدمخدایا خودموتیما ولی مارو سرکار گذاشتی یا چی؟ این چرت و پرتایی که اینا میگن چیه خدایی؟؟
عیچی دیگه حسابی بادم خالی شد اینجا بود که خیلی دلم میخواست بگم زندگی خصوصی من به شما ربطی نداره ولی خیلی جلو خودمو گرفتمو نگفتم که زندگی خصوصی من به شما ربطی نداده من اومدن میگم این پسره از من مذهبی تره مامانم برگشته میگه چرا تو عروسی خواهرش که کنسرت گذاشتن اینا قبول کردنفردا پس فردا میری تو لین خانواده تنها میمونی اونا میرن عروسی تو میمونی نمیتونی بری میگم مادر من من که عاشق عروسیای بزن برقص دارم چی میگی تو اخه ولم کنی من با کله مبرم بعد خواهرم برگشته میگه نه ببین اینا توفیق که تری وایییی خدا اخه من از دست این جماعت چیکار کنم
خب اخه نیست که نییییییست نبیییییست من از کجا ببیارم پسری که از همه جهت اوکی باشه مذهبی ام باشه خانوادشم اهل بزن برقص نباشن خانوادش که میگم یعنی خودشون نسل ایندشون هفت نسل و حداباد قبلشدت ام اهل بزن برقص نباشن تازه خودشم اوپن مایند باشه بعد تو عروسی خودمونم به بزن برقص کوچولو باشه حالا نبودم نبود به جهنم ولی خانوادش دیگه اینجور خشک مذهب نباشن مگه نیشه اخه
خدایا تو شاهد باش من اگه فردا موندم و ترشیدم به خاطر کارای ایناس 
خدایا من مطمئنم اگه معصومین تو الان تو زمین بودن انقدر سخت ننیگرفتن که اینا میگیرن
خدایاااا من دیگه طاقت ندارم به خدا میترسم بهگناه بیافتم میترسم منحرف شم خودت شاهد باش من دوست ندارم که به گناه بیافتم به خدا برام سخته به کی قسم بخورم که بفهمی چقدر سخته سینگلی چقدر سخته که  جلو خودتو بگیری با نامحرمحرف نزنی و شوخی نکنی  
خدایا به خدا دلم داره میترکه 
راه حلالشو که بستی راه حرامشم که ماشالاااا علی برکت اللهبازه  همه ندلشم هست 
الهی قربونت بشم ما ام دل داریم دیگه 
خدایا تا الانم با لطف و عنایت تو بوده که کاری نکردم یعنی کردم ولی خب ت  توبه پذیری خودت میدونی این مدت چقدر جلو خودمو گرفتم  همشم با کمک خودت بوده چقدر راه بوده که میشده برم ولی لطفت شامل حالم شده خداید شکرت  تا الان سایت بالاسرم بوده و هوامو داشتی غلط اضافی نکنم از این به بعدشم میسپرم دست خودت  چون معلوم نیست همه چیرو میسپارم به خودت خدا چون 
توکلم به خودته خودت هوامونو داشته باش 
چقدر ذوق میکردم که فردا کا سالگرد ازدواج امام علی ع و حضرت فاطمه اس ما صحبت میکنیم و به فال تیک گرفته بودم عی نداره خدا من بازم شکرتو میکنم هرچی خیره خودت پیش بیار میسپرم همه چیزو دست خودت 
هرچی که خیرو صلاحمونه هرچیزی که خیر برامون و تو دنیا و اخرت عاقبت به خیر و سعادتمند و موفق و خوشحال و اروم میشیم اونو برامون رقم بزن خوشبختی هر لحظه احساس رضایت از تو و تو از ما 
خدایا من بهت ایمان دارم تو بد بنده هاتو نمیخوای مزدونم بنده ی خوبی نبودم برات ولی تو خدای خوبی هستی 
توکل به خودت میسپارم به خودم پی غمی ندارم و فکر و خیالی نمیکتم خودت درستش کن 
خدایا هرچی خیر از هرجایی هست برما برسان


گاهی ازدواج با افراد خیلی خوب هم میتونه خیلیییییییی خطرناک تر از ازدواج با یه فرد عادی در جامعه باشه چرا؟
چون که ادمی که خیلی خوبه و ویژگی اخلاقی یا فکری و یا هرچیز دیگه ی بارزی داره ممکن انقدر اون ویژگیش رو گفته باشن و انقدر تو بوق و کرنا کرده باشن که شخص دچار خودشاخ پنداری ویا خود بزرگ بینی ویا خود خوب بینی شده باشه و اینجوره که اگه یه وقت یه اشتباهی ام بکنه فک میکنه خودش خوبه و بقیه بدن و خودش عاری از اشتباه و زیر بارش نمیره
دقییقا مثل زندایی که داشتیم   و دیگه نداریم بله محدثه خانم کسی که همه فکر میکردن خیلی ادم عاقلی و  بهترین تصمیمات رو میگیره یهو گند زد به زندگیش و زیر بار گندی که زده نمیره الان بعد گذشت یک سال تقریبا همه فهمیدن که چه گندی زده به زندگیش و زندگیشو خودش با دستای خودش نابود کرده 
خولاصه که جونم براتون بگه دلم میخواد بشینم از دست اقا مجید قصه امون گریه کنم احساس میکنم خیلی ام ادم خوبی نیست اونجور که میگن نیست اگه واقعا ادم و خانواده خوب و با شعوری بودن تا الان تماس گرفته بودن
ولی دروغ چرا انقدر ازش تعریف کردن که فکر میکنم الان عاشقش شدمماماااااااان

حالم گرفته اس 
خیلی حس بدیه به زور ببرنت خواستگاری بعد که حرف زدی و به نظرت خیلی ادم مورد نظرت نبود  بشینن کلی مختو بزنن که نه خوبه حالا یه جلسه دیگه ام حرف بزن بعد دیگه اونا زنگ نزنن 
خیلی حس بدیه خانواده ای که زرت و زرت روزی سه بار قبل خواستگاری زنگ میزدن بعد خواستگاری حتی یه بارم زنگ نزنن بگن ببخشید جور نبودن ‌یا هرچیزی یا مثلا ببخشید که وقتتون رو گرفتیم و این همه استرس دادیم و اعصاب نذاشتیم براتون 
من از این فرهنگ بی فرهنگی وبی شعورانه رایج در کشور حرف میزنم 
فرهنگ خواستگاری رفتن و ول کردن طرف به امان خدا
حداقل ادب حکم میکنه یه بار زنگ بزنن   خداحافظی کنن من که هیچی از اول جوابم منفی بود ولی اونا شعور و فرهنگ و ادب خودشونو نشون دادن 
من که حلالشون نمیکنم خیلی حس بدی دارم تمام این احساسات بد یه روزی به خودشون برمسگزده تو اون دنیا کاش حداقل یه تماس کوچیک میگرفتن و میگفتن نه 
ولی این که اصلا به رو خودشون نمیارن اتفاقی افتاده و انگار نه انگار خیلی زشته 

بازم خدایا شکرت که همین اول کار فهمیدم چقدر بیشعور و نفهم و بی فرهنگن و بیشتر مطمئن شدم که به حرف دام گوش بدم 
از اولشم نباید میرفتم اصلا الان که میبینم حقشون بود  ندیده ردشون کنم پسره ی شل مغز انقلابیالان مغزش پر از پشگله بعدا میفهمه من چقدد واقع بینانه مسائل و بهش گفتم و واقعا صادقانه بدور از هر ارمانی و اون جقدر رو ابرا سپری میکنه  چهارسال دیگه که با یه شل مغزی مثل خودش ازدواج کرد و رفت سر زندگیش حالیش میشه چه گوهری رو از دست داده 
به جهنم به درک به اسفل السافلیننننن

یکی اینکا اهل سفر نیست 
دو همش باید چادر سرم باشه همه حا 
سه . اقو نمیزارن برم سر کار
۴. اقو نمیزارن درس بخونم مگر اینکه  نیاز باشه 
۵.‌ اهنگ اصلا گوش نمیده مداحی گوش میده 
قران کم میخونه 
فیلم ام نمیبینه 
خیلی به حرف اقا (رهبری)گوش میده
نماز اول وقت براش خیلی مهمه
خیلی نذهبیه 
کارش براش مهمه انقدر که گفت اگه یه روز ماموریت پیش بیاد و مجبور شه نباشه و خانمش راضی نباشه بره میره و کارش چون برای انقلابه پس مهم تره و زنی رو میگیره که اجازه بده بره انقدر بدم اومد از این حرفش اصلا دلم شکست یعنی چییییییی اخه واقعا احساس کزدم بعم توهین کرد 

کار ثابت نداره
اولویت اولش زندگی تو ابهره 
بعدش تهران 
اصلا ازش بدم اومداصلا بره با همونی کا دوست داره ازدواج کنه والا نوبره هاااا هیچ کاری نداره هیچ سرمایه ای هم نداره هیچی ام نیست بعد داره برا من پیس ام میاد اقا


چند دقیقه پیش اومدم که از حالم بنویسم دیدم گیجم ماتم مبهوتم 
نمیدونستم چرا هیچی به ذهنم نمیرسه هنگ هنگ بودم 
داغون بودم 
نمیتونستم کلماتی که شنیدم رو پیش خودم تجزیه تحلیل و هضم کنم 
صداش هنوز تو گوشم میپیچید 
تو از پشت خنجر میزنی 
تو ادمی هستی که ادمو میفروشی 
همیشه اینجور بودی 
نمیتونم رو حرفت حساب باز کنم 
من الان بگم فردا برمیگردیمیگی دوستش داشتم 
خودت بردار بگو که من دیگه نمیخوام صحبت کنم 
تو از پشت بهم خنجر میزنی 
خنجر میزنی از پشت بهم خنجر میزنی 
یاد اون روز افتادم که چه طور  بار دیر شدن و بردن به حموم مادربزرگمو یه تنه به دوش کشیدمو انداختم گردن کلاس مجازیم
میتونم بگم شاید بدترین کلماتی بود که میتونستم بشنوم  تو کل عمرم 
تاحالا فکر نکرده بودم که چقدر از دید مادرم میتونم  ادم منفوری باشم   نمی دونم تاحالا مادری این حرفارو به بچش زده یا نه 
درست یا غلطش رو نمیدونم 
ولی یه چیزی رو میدونم اونم اینکه ادم ها اغلب از چیزی که رنج میبرن و عقده های درونی خودشونه رو در مواقع ای که تحت فشارن و عصبانی و ناراحتن به زبون میارن درواقع بیشتر توهین هایی که ما ادم ها ممکن تو زندگیمون بشنویم  اصلا راجب ما نیست بلکه مشکل از طرف مقابل و دقیقا ون فرد ویژگی ها و اخلاق و خصلت بد خودش رو که خودش از اون رنج میبره رو به زبون میاره و میخواد با خورد کردن شما و نسبت دادن همه ی اون حرف ها به شما خودش رو آروم کنه 
درسته دلم شکست 
درسته خالم گرفته شد 
درسته هنگ کردم 
من خودم میدونم که همچین ادمی نیستم 
ولی در مقابل همه این حرف ها و توهین ها 
فقط گفتم نمیدونستم انقدر ادم بدی ام
راستش دارم به سلامت روانی مادرم شک میکنم 
همیشه عادتشه  یادمه اون موقع ها ام که برای خواهرم خواستگار میومد همیشه این بساطو داشتیم  یه جنگ اعصاب و قشقرقی به پا میکرد که ادم کوفتش میشد خواستگاری 
دقیقا این اتفاق داره برای من و این بار میوفته 
هی میره میاد میگه ردش کن بگو جوابت منفیه 
دوست نداره من الان ازدواج کنم 
میگه خودت گوشیو بردار بگو جوابم منفیه میگم کی شده دختر خودش بگه میگه بگو فردا میای همه چیو میندازی گردن من 
راستش  قاتی کردنش فقط به خاطر این نیست مشکل اینکه مادر بزرگمم مریض شده و احتمال ۹۰ درصد کروناست حالش بده 
بابامم ناراحته که چرا یه هفته رفت مامانم موند خونه مادر بزرگم روابطشون شکرابه 
مامانم دلش خونه مادربزرگمه 
الانم میشینه گریه میکنه 
خدایا شکرت بابت همه چیزای خوبی که دادی مادر و برامون حفظ کن 
خدایا خواهش میکنم ازت مامانم هیچ وقت منو و بابامو نمیبخشه اگه اتفاقی براش بیوفته



دلم گرفته 
دلم شکسته از همه فامیلای مامانم 
امروز یه هفته میشه که مامانم خونه مادره مادر مریض شده ‌مامانم نمیاد کل بار مریضیش رو دوش مامانمه 
دیروز که رفته بودم خونه مادر قرار بود شبش ریگه بیاد بریم زنجان 
ولی نشد نشد چون خیلی وقیحانه برگشتن به مامانم‌گفتن که یعنی چی میخوای بری پس مادر چی ؟ 
دلم میخواست بگم پس شما سیب زمینی اید؟؟؟ شما چی هستید؟ ها؟؟؟ خیلی راست میگید خودتون بمونید 
خالم برگشته داییم رو دعوت کرده خونشون بعد داییم داره میره اونجا برگشته به مامانم میگه نری خونتونااااا شوهر بیجا کرده گفته بیا احترام بزرگتری و فامیلیو نگهداشتم چیزی بهش نگفتم ولی واقعا حقش بود برگردم بگم به چه حقی همچین حرفی میزنی همبن کارارو کردی که زنت گذاشته رفته دیگع
تو خونه مادر بزگم از ۷ تا بچه فقط مامانمو خالم هستن که تو مشکلات  جا نمیزنن و هستن اینبار دختر خالم چشمشو عمل کرده اونم کی دو هفته میش خاله خانم یه شب نمیاد بمونه 

بعد از اون ور مهمونی میده و داییم دعوت میکنه 
خب خیلی دلسوزی بردار شامتو بیار خونه مادر باهم بخورید یا اونم هیجی یه شب بیا یا اصلا تو هبچی بقیه خاله ها چین؟ کشکن ماستن دوغم داییا چی؟ همه کنار کشیدن 
منم دیشب به خالم خیلی رک برگشتم گفتم خاله یه شب بمون انصاف نیست مامانم یه هفته مونده منم مامان میخوام خب 
بعدش مامانم باهام دعوا و قهر کرده که چی وظیفت نبود که بگی 
منم گفتم وقتی شما نمیگی من باید بگم‌دیگه 
خاله ی خنگ بی مسئولیت 
اه 
خسته شدم ازشون هیچ کمکی نمیکنن دو قورت و نیمشونم باقیه 
خدایا هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم و درست راهنناییم کنه 
خدایا خیلی تنهام 
خیلی دلم شکسته 
خدایا دلم تنگ شده 
هیچ کسی به فکرم نیست 
از تنهایی خسته شدم 
هیچ کسی درست راهنناییم نمیکنه خدایا دلم یکیو میخودد که درست راهنماییم کنه 
یکی باشه که دلسوزم باشه مهربون باشه آرومم کنه بهترین  و درست ترین راهنمایی هارو بکنه 
خدایا یکمم هوای مارو داشته باش
تدابا هبچ چبزم‌مشخص نیست هیچ چیزیم 
نه هدفی 
نه اینده ای 
نه خانوادمون دور هم دیگست
خدایا خونه خودمون نیستیم 
خدایا دلم تنگه 
چرا باید برن ادما؟؟؟؟
خدایا چرا ؟
خدایا دلم تنگه خستم تنهام پناهم باش
خدایا تنهام نزار تنها کسی که دارم تویی فقط تو دیگه هیچ کس و هیچ چیز تو دنیا ندارم 
خدایا تو بنده زیاد داری ولی من هیچ کس و چیزی جز تو ندارم 
خدایا ارامش دلم باش 
خستم
نگرانم 
تنهام 
هدف ندارم 
خدایا بغلم کن 
خدایا به ما رحم کن 
خدایااااا رحم کن 
رحم‌کن 
رحم‌کن 
طاقت بیار عارفه 
طاقت بیار 
صبر کن 
روزای خوبم میرسه 


نه تنها قرامون کنسل نشد بلکه زنگ زدن و رفتیم و مشتاق تر از هر وقت دیگه ای بودن آقوی خواستگار یه تیپی زده بود که اصلا نکگم برلاااتوووون  کلا تیپو سرو وضعشو که دیدم فاتحه جواب منفی رو خوندم بعد مامانش برگشت گفت که دخترام انقدر دوست دارن منو ببینن همش میگن مارم ببر  
وای اینو که نگفت منو مامانم و به هم یه نگاه کردیم منم ارونم زدم رو پام 
بقیه اشو خستم فردا مینویسم الان بخوابم 

خدایا خودت میدونی چقدر دوستت دارم چقدر خوبی چقدر جیگری 
خدایا خودت کمکم کن 
خدایا خدایا توروخدا اگه به خیر و صلاح نیست هودشون کنسل کنن دیگا دلم نمیخواد ببینمش 
خدایا توروخدا کنسل کنن اگه به خیرو صلاح

سلام خدا جون این جانب بنده ی تو عارفه بهت نامه نوشتم خدایا شکرت به خاطر تمام نعماتی که بهم دادی خدایا به خاطر تک تک انرژی های مثبت و تمام نعمت هایی که دادی شاکرتم عاشقتم و مخلصتم خدایا شکرت خیلی نعمت دادی از جمله نعمات خواستگار خیلی خوبی از نظر ایمان و اخلاق خدایا میدونم اشتباه کردم خواستم بگم اگه واقعا قسمتم ایشونه و بهتر از اسشون از نظر اخلاق و ایمان و خانواده و ویژگی های مثبتی که داشت نمیادو خیر من در وصلت با ایشان است لطقا برای جبران گندی که زدم خودت راهی در پیش پای من بگذار خودت کمکم کن  خدایا کمکم کن یه بار دیگه برگرده من دخترم و نجابت و حیام اجازه نمیده برم سمت و دختر غرور داره خدایا راهی قرار بده کمکم کنخواهش میکنم ازت به عشق پاکی که بین حضرت فاطمه و حضرت علی ع بود قسمت میدم به لحظه ای پیامبر قلبا ار این وصلت شاد شد و به اشک چشمان فاطمهص مادر حسن و حسین کمکم کن دوست ندارم چنین جوان با ایمان و پاکی رو از دست بدم پس قادر و توانایی جز تو سراغ ندارم 
کمکم کن 

وقتی داستم دوتا پست قبل ترو مینوشتم اونجا که مینوشتم فک کنم دارم کم کم عاشقش میشم 
ته ذهنم این بو  که تو هروقت عاشق میشی طرف ازت دور میشه و هر وقت دور میشی بهت نزدیک تر میشه و الان که داری عاشق میشی پس باید هرلحظه منتظر شنیدن یه پیام بد باش 
نمیدونم به دل افتادن یا فکر منفیه که رو کائنات تاثیر گذاشته ییا هرچس هرچیه نشد که بشه تمام

فک کنم دارم کم کم واقعا عاشقش میشم 
عاشق ایمانش ،عاشق نجابتش، عاشق  وجودش عاشق اینجور خواستنش عاشق اخلاقش اینکه ولم نمیکنه 
احساس میکنم خیلی عشقی خیلی همونی که میخواستم 
خیلی دلم برات تنگ شده 
کی اس میدی  که باز باهم صحبت کنیم؟؟؟ 
زود باش 
کلی دلم برای شنیدن صدات تنگ شده  
امروز اس دادی که کی فرصت داریم حرف بزنیم با بابام گفتم گفت اول بده من صحبت کنم بعد گفتم پس اول با فادر مبارکمون صحبت کنید هیچی دیگه صحبت کردن و بابام خیلی جدی برگشت گفت من ابهر زندگی نمیکنم و دور ابهرو باید خط بکشه اخی اول بابام مخالف سرسخت این شرط من بود و تا شبش داشت منو راضی میکرد که راضی بم ابهر زندگی کنم تا که اخرش گفتم من بیامم تا اخر عمرم هی میخوام بگم چرا اینجا زندگی میکنم و اینا که این شد اخرش بابام استخاره گرفت و خیلی بد اومد خدایا مرررسی 
خدایی دلم برات خیلی میسوزه دست خودم نیست که انقدر شروط سخت میزارم  واقعیت من اینه  ولی خوشم میاد که همه جوره پای عشقت هستی خوشم میاد که کوتاه نمیای از این سمج بودنت خوشم میاد
چقدر عشقی که با یاد شهدا و حضرت فاطمه زهرا شروع بشه شیرینه 
دل تو دلم نیست که باهم بریم کهف الشهدا
الگوهای زندگیمو که پرسید اول حضرت مادر یادم افتاد چون با مدد خودش خواستم که با ادمی ازدواج کنم که دستم اون دنیا تو دست اهل بیت باشه هم سفره اهل بیت پیامبر باشیم و رو سفید بیم جلو خانم فاطمه زهرا 
اسم اسم بانو رو اوردم گل از گلش شکفت لبخند زد چشماش برق زد تو نور افتاب برق چشماش دلبری میکرد 

بعد ابراهیم هادی و چمرانو گفتم بعدشم گفتم که خواهر و مادرم 
بعد جلسه دوم شمارمو خواستن که صحبت کنن با مخالفت شدید من در نهایت از پدرم شمارمو گرفت و پیام داد وقتی رفتم تلگرامشو دیدم ایدیش دیدم نوشته بود ابراهیم هادی 

جلسه سوم که پرسیدم الگوهاتون گفت خانم فاطمه زهرا و ابراهیم هادی و شهید سلیمانی 



داشتم فکر میکردم این دنیا مگه چقدر ارزش داره که حالا بخوایم وقت و عمر با ارزشمونو برای غصه خوردن و دلتنگی صرف کنیم 
بیخیال بابا بیخیال همه غم و غصه های عالم باید از تک تک لحظاتمون خوب استفاده کنیم 
باید انقدر خوب زندگی کنیم که اون دنیا به خاطر یه لحظه ام که از دست دادیم ناراحت نشیم و حسرت نخوریم 
اون دنیا یه لحظه ام دوست داریم و میگیم که ای کاش این لحظه ام عبادت پروردگارمو میگردم ای کاش این کارو مسکردم اون کارو میکردم 
خدایا مرسی و شکرت به خاطر همه ی نعمت هایی که دادی شکرررررت
الحمدلله علی کل حال 
الحمدلله رب العالمین

خدایا شکرت قربونت بشم من
خدابا خیلی خیلی ممنونتم خیلی زیاااد 
بالاخره بعد چند روز یه حس ازادی و نفس راحت و حس خوب اومد سراغم دقیقا وقتی که تصمیم گرفتم به حاشیه جات توجه نکنم و فقط مسیرو ببینم ادامه بدم و نا امید نشم به خودم از اول قول دادم هراتفاقیم بیوفته نباید بزنم زیر قولم و باید تحت هر شرایطی ادامه بدم چون شرایط بد بالاخره تموم میشه ولی این برایند کار ماست و کار و عمل ما که باقی میمونه 
من میتونستم این سه چهارساعتم باز بشینم و غصه بخورم که چرا میخواد خواستگاری بیاد که من نمیپسندمش ولی ادامه دادم شروع کردم به نوشتن لغات زبان 
خیلی خوشحالم از خوشحالی تو پوست خودمم نمیگنجم 
خدایا شکرت بالاخره یه بارم حرف مارو شنیدی یه بارم یه نگاه به دل ما کردی
گفته بودم که عاشقتم 
اقو قضیه از این قراره که من یه خواستگار طلبه داتم که به واسطه خاله هامون معرفی شده بودیم این خاله خانمش یه ماه هی زنگ میزنه به خاله خانم ما که دخترتونو ندید بره هاااا ما میخوایم منم اول راضی بودم ولی بعد که فهمیدم شغلش طلبگیه و فیس مبارکشو دیدم به کل پشیمون شدم 
یعنی به غلط کردنی افتاده بودم که چرا قبول کردم طلبه رو از اولش اون سرش نا میدا 
آقووو دیگه نگم براتون روز و شبم شده بود گریه این چند روز بابام و مامانم چپ میرفتن راست میومدن میگفتن قبول کن چرا قبول نمیکنی ؟؟؟؟؟ 
اخرش با کلییی حرف و اعتصاب غذا و بعد یه هفته چپیده شدن تو اتاقم بالاخره قبول کردم و گفتم حالا بیاد ببینیم چه تحفه ایه که مثل اینکه دیشب از خالم شماره بابامو گرفته بودن تا باباش به بابام زنگ بزنه اقا من بازم داغوون شدم بدتر از قبل ولی گفتم جهنم اگه نیان تا اخر عمرم میخوان بگن چرا نذاشتی یه بار بیان و آمااااااااااا آماااا قسمت شیییرییین ماجرا دقیقا از جایی شروع شد که امروز شروع شد و باباش هنوزم که هنوزه زنگ نزده آقا قیافه ننه بابام دیدنییییییییه
صد البته که من  خوشحال نیستم از ناراحتیشون ولی خب خوشحالم که زنگ نزدن ایشالا همین جوری انقدر زنگ نزنن که تموم شه بره حداقل دوسال دیگه زنگ بزنن من پزشکی قبول بشم بعدش 
وای انقدررررر خوشحالم که حد نداره مصمم تر شدم برا خوندن پزشکی میخوام قوی تر و با انگیزه تر ادامه بدم


حالم داغونه 
هردفعه که قیافشو میبینم و به عکسش نگاه میکنم از ته قلبم‌گریم میگیره
واقعا چرا خانوادم درک نمیکنن که حالم از قیافش بهم‌میخوره چرا انقدر اصرار میکنن 
من واقعا از ته قلبم و با تمام وجودم خوشم نبومده ازش 
گفتن اگه دخترتون قبول میکنه با طلبه ازدواج کنه ما بیایم وگنه نیایم منم میگم که خوشم نمیاد قبول نمیکنم جون طلبه اس چون قیافش به دلم نمیشینه ولی خانوادم تمش اصرار میکنن و به زور میخوان که بیان  خدایا نجاتم بده واقعا دوست ندادم حتی بیان  خدایا میدونم درست نیست ادم به خاطر قیافه و اینا رد کنه ولی خب من چیکار کنم خوشم نیومده ازش
مگه تو احادیث نیومده همسر زیبارو انتخاب کنید؟؟؟ من نمیخوام بچم این شکلی بشه

خدایا چرا کمکم نمیکنی؟؟؟؟؟ 
چرا صدامو نمیشنوی  ؟ 
خب تو که چیزایی که من دوست دارمو نمیدی  حداقل علاقه منو در چیزایی قرار بده که قراره بدی به خودت قسم دلم گرفته  


نمیدونم چرا همش منتظرم خدا جوابمو بده  گوشیو که دستم میگییرم ناخوداگاه به ذهنم میرسه که ببینم خدا جواب پیاممو داده یا نه  خدایا مرسی 
خدایا خدایا خدایا خدایا توکل کردم یه خودت 
تنهام نزار تو یکی حداقل پشتم باش و هوامو داشته باش من جز تو کسی رو ندارم تو کمکم کن بهترین تصمیم ر  بگیرم و هرچی به خیر و صلاحمه بشه خدایا خودت کمکم کن راضی بشم به رصات 
خدایااا ای صاحب سوپر مارکت عالم نامه هام به دستت میرسه؟
چرا از هیچ کدوم از خواستگارام خوشم نمیاد؟ 
خدایا این حق منه که از تو همسری بخوام  که  علاوه  بر داشتن ایمان تقوا عمل صالح و چهره ای دلنشین  و همون که دکتر شاهین فرهنگ میگفت علاوه بر اینا پر رزق و روزی ام باشه 
خودمونی بگم کارش حقوقش اخلاقش خانوادش عالی باشن صحیح و سالم باشه عاشقم باشه جنتلمنی باشه  منم عاشقش باشم خانوادشم به خانوادمون بخوره رزقش حلال باشه  فرزندانی صالح و سالم نصیبمدن بشه باهم کنار هم جامون تو بهشت باشه زندگیمون اهل بیتی و شهدایی و خدایی باشه عاقل و احساساتی و منطقی باشه خوش سلیقه مورد پسند من و خانوادم باحال و باصفا و چشم پاک و دل پاک و عشق و جیگر باشه دیگه دکتر مهندس  ترجیحا دکتر مومن و با تقوا  و خوش اخلاق زیبارو  شوخ و قشنگ و باهم دارای فرزندانی صالح بشیم  و سالم با معرفت باشه هم خودش هم فرزندامون اهل خیر و دست به خیر باشه مسر ننه بابام بشه کمکشون کنه با خانواده ای اصیل و به خانوادمون بخوره همشون  عاشقم باشن و بمونن مخصوصا خودشو و ننه باباشو خواهراش  بلد باشه ارومم کنه پایه باشه باهام حامی حمایتگر باشه  دیگه خلاصه پر خیر و برکت بزاره هرچی میخوام بخونم و حمایتم کنه راهنمای خیلی خوب عالی دیگه خلاصه به چشمم بیاد بقیه نیان  خدایااا پس کی میادًبه اشپزی و غذا گیر نده و خیلی براش مام نباشه غذا درست نکردم خودش پاشه درست کنه  



خدایا کلی نوشتم ازش از اول که زنگ زد مامانمو اطلاع داد تا حال داغون امشبم و تفاوت اعتقادی من با خانوادم 
و اینکه خانوادم  درکم نمیکنن میگم دوست ندارم با طلبه ازدواج کنم
میخوام از معاملمون بنویسم تو که نمیزنی زیر چیزی ولی من مینویسم چرا که انسان فراموش کار و غافله 
امشب کلی گریه کروم کلی درد دل کردم باهات اون وسطا ام یکم به شانسم خندیدم و احساس کردم بیشتر قبل عاشقت شدم احساس کردم خیلی باحالی  
خدایا من سینوهه رو به خودت بخشیدم دیه نمیخوام فکرشم بکنم 
خدایا من به حساب ستار العیوب بودنت به حساب بخشندگیت و خدابودنت و توکل به خودت قبول میکنم که بیان و به خودت میسپرم همه چیزو 
خدایا با همه اشکهایی که دارم میریزم به خاطر تو و ره خاطر پدر و مادرم  قبول میکنم که بیان  هر چند قلبا وقتی به این فکر میکنم که طلبه است و گفته شاید اینده بخواد لباس بپوشه و اینکه کار نداره و از قیافش خوشم نیومد و اصلا شبیه معیارام نیست  و گور بابای حرف مردم  که طلبه اس راضی نیستم ولی چون میگن مومن و خانوادش خوبن و مادرو پدرم راضی میشم که بیان بقیه اشو به خودت میسپارم و توکام به خودته خدایا همه پشت و پناهم خودتی تنها کسی که حالمو میفهمه تنها کسی که همه حوره هوامو داره توییی تو تنها حامی منی  میسپارم به خودت خودت هوامو داشته باش تدایا تو عالم به همه نیات منی همه علایق منو میدونی میدونی با چی اروم میشم  میدونی چی عمیقا خوشحالم میکنه و کلا چه مردی میتونه خوشبختم پس ازدواجم رو توکل میکنم به خودت و میپسارم به تودت  خودت هوامو داشته باش
خدایا من یکیو میخوام که کمکم کنه و همه جوره حامیم باشه پزشکی قبول شم و در طول دوره ی قبولیم و بعد از اینکه قبول شدمم هما جوره هوامو داشتهب اشه  نمیدونم چقدر لایق پزشک شدنم ولی من پزشکی رو به خاطر این میخوام که دردی از مردم کم کنم 

جووون به به وای خداااه هر دفعه یادش میوفتم از خنده میخوام زمینم گاز بزنم
امشب یکی اومده بود خونمون یکی از دوستامون که دیگه جای ابجیمه و تازه یه خونه گرفته نامزدش اومده بود این جند روز زنجان از قزوین  اینا ام بعد ۶ ماه قرنطینه همو دیده بودن 
اقااااا ما تو اتاق داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو همین جور که داشت حرف میزد چشمم افتاد رو کبودی رو گردنش زوم شدم ببینم چیه فک کردم جوش بزرگ زده نگران شدم یه لحظه همین جور که زوم کرده بودم یهو گفت وای خاک به سرررررم  وای وای خداانقدر ضایع بازی دراورد که یهو دوهزاریم افتاد قضیه چیه و هول شدم دوییدم به بهونه عسل اوردن برای زخم دستش بیرون از اتاق و صاف رفتم اشمز خونه از خجالت اینکه دوتامونم فهمزده بودیم قضیه چیه نمیدونستم چیکار باید بکنموای همین که مامانم از اشپز خونه رفت بیرون انقدر ریز ریز خندیدم که نگو بیشترم به واکنش خودم خندم گرفته بود که یهو دوییدم بیرون 
خلاصه که این دومین بار بود شاهکار هنری از یک عاشق بر گردن معشوقه رو دیدم  منتها اینبار خیلی فجیع و ضایه هردو بسیار ضایع بازی دراورده و به فنا رفتیم
بگم از اولیم خاطرم اقا من تا حدود ۲۰ سالگی نمیدونستم اصلا کبودی رو گردن چی هست انقدرررر مثبت بودما به همین سیاهی شب قسم خیلی حالیم نبود چی به چیه 
اقا ما یه سالی حدودا تابستون ترم دو به سه دانشگاه بود یعنی تابستون ۹۷ ما با بچه های تحگکیم فاطمه غمی . زینب و . رفته بودیم مشهد دوره 
همین جور که کلاسارو میپیچوندیم  میرفتسم خرید اقا رفتیم پاساژ از اونجا همین جور میگشتیم که وارد یه مغازه شریم یعو فاطمه به من اشاره کرد اروم گفت گردنشو اقا چشمتون روز بد نبینه دو سه دقیقه که کلا هنگ بودم بعدش وقتی به خودم اومدم از مغازه زدیم بیرون و ترکیدیم از خنده میخندیدم ولی تو بهت  و شوک بودم اولین بارم بود همچین اثر هنری میدیدم  نمیتونستم تجزیه تحلیل کنم یه حالت حیرت و بهت و خجالت و یکمی ام خنده و شیطنت قاتی احساساتم بود 
 خلاصه که تا باشه از این کبودیا برگردن یار(البته یار واقعی و الهی ) صد البته با رعایت پرتکل بهداشتی و هزار مرتبه  با حواس جمع  و پوشش اسلامی
شاید باورتون نشه ولی همین الان یهووووویی فهمیدم علت اینکه ا چرا لباس یا گردن ی میپوشن و میگن چیه ای ناقلاهااا البته برای جلوگیری از تحریک بانوان عزیز کشورمونم میتونه باسه هرچی حالا هرچی که هست به نظرم چیز خوبیه  والا 
خودمونیما مجردی چقدر خوبه هیچ کدوم از این دردسرارو نداریم

نمیدونم 
شاید یه روز ی خودش فهمید 
شاید خودم گفتم 
و شاید هیچ وقت هیچ حرفی راجع بش بهش نگفتم و اونم هیچ وقت نفهمید
شاید خدا  مهرش رو به دلم انداخته که کمکش کنم

یه اتفاقی تو زندگیم افتاده
خدا ادم جدیدی رو سر راهم قراره داده که دوستش دارم ولی تمام گذشته تلخ زندگیشو برام تعریف کرده و بهم میگه خواهر 
خیلی حریم بینمون هست و سوم شخص صحبت میکنیم 
یه وقتایی وقتی بهم میگه خواهرمی دلم میخواد بزنم بپومش ولی بعدش با خودم مگیم ببین تو فقط در خد یه خواهری نه بیشتر
ولی واقعیت چیز دیگه ایه من خوشم میاد ازش دوستش دارم و واقعا دوست تدارم بهم بگه خواهر  میتونم بگم خیلی وقتا به زور جلوی خودمو میگیرم و تحمل میکنم که بهش چیزی نگم که من خواهرت نیستم چندباری غیر مستقیم گفتم که من خوشم نمباد عمه شم ولی نمیفهمه یا شایدم خودشو زده به نفهمی  نمیدونم   من اینجورم یا همه دخترا اینجورم حسم میگه همه اینجورن دوست ندارن وقتی با یکی حرف میزنن اون ادم اون هارو شخص اول زندگیش ندونه 
واقعا دلم میخواد ازش فاصله بگیرم وقتی اینجور میگه که خواهرمی و اینا دوست ندارم دیگه براش وقت بزارم و حتی یک لحظه ام صحبت کنم جتی یه لحظه از عمرمم دوست تدارم خرجش بشه  ولی چون میدونم افسردگی شدید داره حس کمک دارم میدونم کارم اشتباه  شایدم داره از ترحمم سو استفاده میکنه و مشکلش رو گفت که من دلم به حالش بسوزه نمیدونم 
ولی اون جملش که گفت که من هیچ فکری درمورد تو و نمیکنم اگه میخواستم فکری داشته باشم هیچ وقت گذشتمو برات نمیگفتم قلبم به درد میاد
خدایا چرا ما همیشه برا بقیه ابجی بودیم و مرهم درد و دلاشون ولی بقیه براشون عشق و جیگرشون بودن
دوست تدارم دیگه براش وقت بزارم چون اون رو من سرمایه گذاری اساسی نمیکنه و من واقها دختر مستقلی ام و هیچ نیازی بهش ندارم  اگه تا الانم موندم فقط به خاطر اینکه اون غرورش نشکنه وگرنه خیلی دلم میخواد که بگم من به حمایت تو هیچ احتیاجی ندارم انقدر قوی و محکم و قدرتمندم که به امثال تو نیازی ندارم بچه سوسکه
برو به همون سانتافه و نیسان ننه بابات  برس و پزشونو بده من واقعا نمیفهمم چرا مروم هرچی پولدار تر میشن از فهم و شعورشون کمتر میشهحالا درسته یکم فهم و شعور داره ولی خب خیلی منت گذاره و به مال و منالشون مینازه در صورتی که از خودش هیچییی نداره 
اه ایششش
همشون برن گمشن همشون

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

stupecimra بازی انلاین کامپیوتر یا لب تاب geharespa اپل استور: دانلود برنامه و بازی آیفون، آیپاد، آیپد | فروشگاه اپل، آموزش و اخبار اپل، محصولات اپل همسفران نمایندگی آزادی فایل های تخصصی رشته ارشد حسابداری دانلود جدیدترین فیلم ها و آهنگ ها ساعت مچی مردانه|خرید ساعت مچی مردانه من از درونم می نویسم خرید مانتو لباس زیر حاملگی بارداری زنانه چاق لاغر باریک پهن 98